شاگرد انتقالی پارت ۶۰

امروز رود بیدار شدم و پر انرژی از خونه زدم بیرون امروز قراره با والهالا یک مبارزه داشته باشیم سرتا سر وجودم ترکیبی از هیجان ، اشتیاق و استرسه! می دونم مبارزه با والهالا اصلا منطقی نیس اما به هر حال این مبارزه هم هیجان های خودشو داره! درسته که در اصل همه ی فکر و ذکر من باید مبارزه با والهالا باشه اما من بیشتر نگران چیز دیگه ای هستم من احساس می کنم دارم به مایکی خ*ی*ا*ن*ت می کنم بعد از اتفاقی که بین من و باجی افتاد واقعا نمی دونم چی درسته و چی غلط! می دونم اتفاقی که اون شب بعد از جلسه افتاد درست نبود اما..حس خوبی داشت! فقط حس خیلی بدی دارم باید کلی فکر کنم تا به یک نتیجه ی درست برسم کاش حداقل می تونستم با یکی مشورت کنم ولی نمی شه! تو سرم داشتم به این فکر می کردم که از کی می تونم کمک بگیرم؟
تو فکر خودم بودم که گوشیم زنگ خورد..باورم نمی شه شاید مشکلم حل شد! کسی که زنگ زده بود چیفویو بود!
_الو؟ چیفیو؟
_الو!..ا/ت می خواستم سر فرصت ببینمت!
_ چرا اتفاقی افتاده؟
_ می خوام درمورد موضوعی باهات صحبت کنم اما پشت تلفن نمی شه کی وقت داری؟
_من؟.. همین الان!
_ باشه پس ده دقیقه ی دیگه تو کافه ی سر کوچه (کافه اکواریوم) می بینمت!
_ باشه! خداحافظ!
_ خداحافظ!
وقتی چیفویو بهم زنگ زد خوشحال شدم فکر کنم بتونم از چیفویو به خاطر مشکلم مشورت بخوام ولی نمی تونستم حدس بزنم اون واسه چی کارم داره؟ حاضر شدم تا برم و جواب سوالم رو بگیرم!
تغریبا چهار دقیقه تا کافه اکواریم راهه، بعد از رسیدنم چیفویو رو دیدم که روی یکی از میز های کنار پنجره نشسته.
دیدگاه ها (۰)

شاگرد انتقالی پارت ۶۱

شاگرد انتقالی پارت ۶۲

شاگرد انتقالی پارت ۵۹

توللللدددددددد

شاگرد انتقالی پارت ۶۳

رمان جیمین

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط